آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

قهر و آشتی ........

مکان : هال و پذیرایی خونه زمان : ساعت ١٠ و نیم صبح مامان که من باشم در حال گردگیری کردن و تمیز کردن خونه و دختری که درسا باشه در حال بازی کردن با عروسکا و بعضا" تلفن و میز و مبل و کنترل تلویزیون ..... درسا همین طور که در حال بازی کردن بود ...... یک آن چشمش به در ورودی میافته ....... و با شتاب خودشو به در ورودی میرسونه ( در ورودی خونه ما طرح های مربع شکل داره و روی هر کدوم از این مربع ها من عروسک های آهن ربا دار وصل کردم ) درسا خودشو به زحمت میکشونه بالا و شروع میکنه با انگشتای کوچولوش یکی یکی عروسکا رو کندن و بعد پرت کردن روی زمین ........ مامان برای بار اول کمی ذوق میکنه ولی واسه اینکه درسا ...
9 خرداد 1391

گذر نه ماه عاشقی ......

د خترم نه ماهگیت مبارک     شبی که آمدی شبی  که آمدی ترانه هایم را آب برد ستاره ها خندیدند   و صدای تپش پنچره بود که میآمد شبی که آمدی روی دیوار دم غنچه عشق رویید شبی که آمدی چشمانم پا در آورد و به استقبال تو آمد شبی که آمدی غصه ام مرد و مرگ بود که سکته کرد شبی که آمدی شیشه سکوتم شکست و شوق بود که جوانه زد ......   نوگلم هدیه ای از  آسمان   برای؛ روز نهمین ماه تولدت  رسید. و دیدم هیچ چیز گلم را جز عشق لایق نیست. عشق نه ماهه من ...
8 خرداد 1391

شعر کودکانه : ماهی

          آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته یه بچه ی کوچولو کنار حوض نشسته تو اون حوض پر از آب ماهیا میخورن تاب پایین و بالا میرن انگار تو آب راه میرن کوچولو ماهیارو میون حوض آب دید لباش به خنده واشد چشماشو بست و خندی د ماهی سرخ کوچک کوچولو را نگا کرد میون آب چرخی زد شنا کرد و شنا کرد کوچولو میگه که ماهی! چقده قشنگ و ماهی! سرخ و ملوس و ریزی خیلی پاک و تمیزی!   ...
7 خرداد 1391

مامانی بذار دهنتو پاک کنم ..........

سلام سلام صد تا سلام به شما گلی خانم خودم عزیزم بعد از اون مریضی که دو روز روز گار من و بابایی رو سیاه کرده بود امروز بالاخره لب به غذا زدی  حریره خوردی ...... عزیزم البته خیلی نخوردی ولی واسه دل مامان و بابا همون یه ذره هم غنیمت بود ...... من واسه اینکه شما آلرژی داری و پوستت هم همین طوریه و هر چی بخوری اگر بهت سازگار نباشه کنار لبت و رو لپات قرمز میشه ..... وقتی بهت غدا میدم حتما" مرتب با دستمال دهنتو پاک میکنم که چیزی نچسبه و قرمز شه ........ امروز داشتم بهت حریره میدادم برای اینکه سر ذوقت بیارم یه ظرف دیگه واسه خودم آوردم و خودم هم یه قاشق میذاشتم نزدیک دهنم و بهت میگفتم ...... درسای به به خوشمزه س ...... هوم به ...
6 خرداد 1391

این ویروس لعنتی

سلام دوستان خوبم  درسا امروز از ظهر چند باری آورده بالا خیلی ناراحتم ...... الان از دکتر اومدیم ...... میگه شاید واسه دندوناش باشه یا این ویروس جدیده که خیلی از بچه ها گرفتن ...... البته از ساعت شش دیگه استفراغ نکرده ...... اما کمی بی خاله ...... برای گل دخترم دعا کنید ...... زودتر خوب شه عزیزم ...... دوباره بشه همون عزیز مامان و باباش ..... شیطون و بازیگوش مامان و باباش ...... عشق مامان و باباش ....... التماس دعا                                                         &...
5 خرداد 1391

امشب چشمامون همه به آسمونه ..........

کودکى انديشيد که خداچه ميخورد، چه می پوشد و كجا خانه دارد؟ ندا آمد: غصه بندگانش را ميخورد، گناهان بندگانش رامي پوشد ودر دل شكسته ای خانه دارد.   دخترم پاره تنم بر زبانم جاریست زندگیم را در کنار تو میتوانم ادامه دهم . و نگاه پر محبتت که دنیا دنیا حرف در آن نهفته است . نگاهت میکنم و از دوست داشتنت لبریز میشوم و هرگاه نگاهم به شما میافتد سرشار از غرور میشوم ........ سرشار . زندگیم را فقط با تو ادامه خواهم داد . میدانم آنقدر پروردگارم بندگانش را دوست دارد که شما را با تمام مهربانیت ...... وجودت ..... آرزوهای شیرینت  ...... و آ...
5 خرداد 1391

مرا ببخش که دیر به دیر به یادت میافتم ..........

روی سخنم باتوست.پرودگارم..... . آفریدگارم.......دیریست که با تو سخن نگفته ام مراببخش...... میدانم می بخشی....... آن قدر بخشیده ای که از شمار آن ناتوانم... .   خدایا چقدر کوچک و ناچیز است تشکر من,در کنار مهربانی هایت...... وچقدرحقیر و کوچک است ستایش من در کنار آن همه بزرگواری ات..... خدایاچگونه شاکر نعمت هایت باشم........... چگونه بابت شیرینی زندگی ام درسایم از توتشکر کنم................ درحالی که همین شکر کردن نعمتی است از سوی تو........... خدایا تا وقتی زنده ام شاکرم............. الهی شکر................ ...
3 خرداد 1391

درسا و شهرزاد

سلام گل من از همون وقتی که فهمیدم شما رو باردارم ...... خاله واسم مجله شهرزاد رو خرید و منم توی این مدت ٩ ماه و تا همین الان خیلی ازش استفاده بردم ....... مرتب تهیه ش میکنم و مطالب خوبشو میخونم ........ مدتی هست که شما مجله سالم دیگه واسه من نمیزاری و مجله های روزهای زندگی و خانواده سبزم همه بدون جلد شدن ......آخه تا شما مجله ها رو میبینی سریع بطرفشون میری ..... اولش کلی ذوق میکنی ولی بعد جلداشونو میکنی و پاره میکنی ...... کلا" از جلد مجله انگاری بدت میاد ........ ولی چیز جالبی که هست اینه که شما مجله شهرزاد رو اصلا" پاره نمیکنی ...... فقط عکساشو نگاه میکنی و میخندی ...... انگاری از بس تمام وقت از بدو بارداری این مجله همراهم بوده ...
2 خرداد 1391